هم وزن و برابر و مقابل و هم قوت. (از آنندراج) : ندارد فعل من آن زوربازو که با عدل تو باشد هم ترازو. نظامی. سیه کولۀ گردبازو منم گران کوه را هم ترازو منم. نظامی. ، قرین. جفت: کاو را به زر و به زور بازو گردانم با تو هم ترازو. نظامی. بدین فرخی گوهری تابناک نه فرخ بود همترازوی خاک. نظامی. ، حریف. هم زور. هم آورد: قوی کرد بر جنگ بازوی خویش بکوشید با هم ترازوی خویش. نظامی. که یارب چه زور و چه بازوست این گهر با قدر همترازوست این. کلیم کاشانی. - بی هم ترازو، بی رقیب. بی هم آورد: به داد و دهش چیره بازو بود جهانبخش بی هم ترازو بود. نظامی
هم وزن و برابر و مقابل و هم قوت. (از آنندراج) : ندارد فعل من آن زوربازو که با عدل تو باشد هم ترازو. نظامی. سیه کولۀ گردبازو منم گران کوه را هم ترازو منم. نظامی. ، قرین. جفت: کاو را به زر و به زور بازو گردانم با تو هم ترازو. نظامی. بدین فرخی گوهری تابناک نه فرخ بود همترازوی خاک. نظامی. ، حریف. هم زور. هم آورد: قوی کرد بر جنگ بازوی خویش بکوشید با هم ترازوی خویش. نظامی. که یارب چه زور و چه بازوست این گهر با قَدَر همترازوست این. کلیم کاشانی. - بی هم ترازو، بی رقیب. بی هم آورد: به داد و دهش چیره بازو بود جهانبخش بی هم ترازو بود. نظامی
دو یا چند تن که در یک خانه سکونت دارند (نسبت بهم) : کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش، (سعدی)، شوهر ، زن زوجه، یار رفیق. یا هم خانه (همخانهء) مسیح. آفتاب (زیرا بعقیده قدما آفتاب در آسمان چهارم است که مقر عیسی باشد)
دو یا چند تن که در یک خانه سکونت دارند (نسبت بهم) : کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش، (سعدی)، شوهر ، زن زوجه، یار رفیق. یا هم خانه (همخانهء) مسیح. آفتاب (زیرا بعقیده قدما آفتاب در آسمان چهارم است که مقر عیسی باشد)